داستان راز شهرزاد
نورومارکتینگ؛ بازاریابی مبتنی بر شناخت ذهن مشتری به کمک علوم اعصاب است و تلاش داریم تا با شناخت تکنیک ها و روش های اقناع و تاثیرگذاری، پیام مطلوب خود را به صورت مؤثر و ماندگار به مخاطب برسانیم و در قلب و ذهن مخاطب نفوذ کنیم. در مقاله قبل متوجه شدیم برخلاف آنچه در تصور عام وجود دارد، ما تصمیماتی کاملاً منطقی نمیگیریم بلکه مغز میانی و مغز قدیم خیلی سریعتر از مغز جدید و منطقی فعال میشوند و روی تفکرات و اقدامات ما تاَثیر میگذارند به همین دلیل استفاده از حس شکست و ترس ازدستدادن برای مغز میانی ترسناک است و به هر نحوی تلاش میکند تا ما آنچه داریم را حفظ کنیم. در این مقاله و مقالات بعدی به یکی از مهمترین اصول ایجاد یک پیام مؤثر در نورومارکتینگ یعنی “داستان گویی” خواهیم پرداخت.
راز شهرزاد!
من سخنرانی و تدریس را دوست دارم. یکی از نکات جالبی که متوجه شدهام تأثیری است که جمله جادویی «اجازه بدهید یک داستان برای شما تعریف کنم» روی مخاطبان دارد. همچنین عباراتی مثل «یک روزی» یا «روزی روزگاری» نیز همین تأثیر را دارد. هربار که من در سخنرانی میگویم «اجازه بدهید یک داستان برای شما بگویم» همه به من نگاه میکنند، چشمانشان بزرگ میشود، ابروهایشان بالا میرود و تمام توجه شان به من جلب میشود. نه تنها در سخنرانی ها بلکه در ارتباطات روزمره و حتی جلسات کاری نیز این موضوع تکرار میشود. افرادی که در ابتدایی حوصله هستند، وقتی که حس میکنند قرار است داستان بشنوند با اشتیاق گوش میکنند و ارتباط بهتری شکل میگیرد. هنگام شنیدن داستان، ما تمام توجه خود را به داستانگو میدهیم. یک داستان مطلوب اطلاعات را بهخوبی منتقل میکند و در حافظه ثبت میشود. اگر کمی به سال های اولیه تحصیل فکر کنید تنها مطالبی که به یاد داریم اسامی داستان هایی است که در کتاب ها وجود داشت از تصمیم گیری تا دهقان فداکار، اما بعید است خیلی چیزی از تاریخ ادبیات را به یاد بیاوریم. شاید به همین علت است که شهرزاد قصه گو، و قصه های هزارویک شب این چنین در تاریخ ماندگار شده و با مخاطبین جهان ارتباط برقرار کرده است. اگر شهرزاد امروز در قید حیات بود، به احتمال زیاد یکی از موفق ترین فروشنده های دنیا می شد! او برای هر محصولی داستانی میساخت و آن را برای مشتریان تعریف میکرد تا توجهشان را جلب کند و محصول را بفروشد.
یک داستان چیست؟
در کتب مرجع داستان اینگونه تعریف شده است: «یک محتوا که در قالب شکلی مناسب (نوشته، صحبت، شعر، تصویر، ترانه) ارایه شده است و مجموعه ای از رخدادهای خیالی یا واقعی را توصیف میکند. تعریف ساده تری که ما در اینجا استفاده میکنیم این است: «داستان عبارت است از توصیف شخصیت یا شخصیتها و شرح وقایعی که برای این شخصیتها در طول زمان رخ داده است». شخصیت داستان ممکن است شما باشید، یا شخصی آشنا باشد یا شخصیتی خیالی یا حتی یک حیوان. شخصیت داستان حتی میتواند ماشین یا رایانه شما باشد. شما میتوانید برای هر محصولی یک داستان بسازید.
شما هم شهرزاد هستید!
هنگامیکه ما کلمه «قصهگو» را میشنویم، اغلب یک شخص مهربان و احساسی را که در حال قصه گفتن برای کودکان است و از لحنهای مختلفی در حین داستانگویی استفاده میکند تصور میکنیم. اما همه ما داستانگو هستیم.
لطفاَ کمی درباره ارتباطات خود با دیگران در یک روز عادی فکر کنید:
-
صبح از خواب بیدار میشوید و درباره رؤیایی که دیشب دیدید برای خانواده خود صحبت میکنید (داستانگویی)؛
-
در محیط کار، درباره روند جلسه دیروز معرفی محصول جدید با همکار خود گپ میزنید (داستانگویی)؛
-
هنگام ناهار با دوست خود درباره مراسمی که دعوت هستید و میخواهید برای آن مرخصی بگیرید مشورت میکنید (داستانگویی)؛
-
بعد از کار، با همسایه خود درباره تخفیف ویژهای که یکی از فروشگاه های شهر برای آخر هفته قرار داده است تبادل نظر میکنید (داستانگویی)؛
-
هنگام شام برای همسرتان صحنه تصادفی را که در هنگام بازگشت به خانه دیدهاید توصیف میکنید (داستان گویی).
وقتی بیشتر دقت کنید، شما هم چیزی از شهرزاد قصهگو کم ندارید و در طول روز داستان های هزارویک شب خودتان را تعریف میکنید. هنگامی که دقیقتر فکر کنید، متوجه میشوید بیشتر ارتباطاتی که در طول شبانهروز دارید بهنوعی شکلی از داستان است. بااینحال، ما تاکنون بهندرت روی موضوع داستان و داستانگویی فکر کردهایم. داستانگویی بهقدری جامع و همهگیر است که ما گاهی حتی متوجه نمیشویم در حال انجام آن هستیم.
مغز قفسه بندی شده
داستانها روشی عالی برای پردازش و ذخیره اطلاعات هستند. یک داستان شامل حجم زیادی از اطلاعات در قالب تکههای قابل هضم برای مغز است. داستانها به ما اجازه میدهند که اتفاقات را به واحدهای کوچکتر تقسیم کنیم، بنابراین میتوانیم اطلاعات را بهتر با هم مرتبط کنیم. روانشناسان این حالت را «بخشبندی» مینامند؛ یعنی تقسیم کردن داستان به بخش های مختلفی بهمنظور درک بهتر روند داستانی.
در آزمایشی، شرکت کنندگان توضیحی (داستانی) درباره فعالیتهای روزانه میخواندند و محقق فعالیتهای مغزیشان را با دستگاه اسکن مغزی اندازهگیری میکرد. تصاویر اسکن مغزی نشان دادند که روند مغز هنگام خواندن داستان به این شکل است که حجمی عظیم و ناگهانی از فعالیتهای مغزی رخ میدهد و سپس یک توقف داریم و مجدداً حجم فعالیت زیادی شروع میشود و این روند به همین ترتیب ادامه دارد. درواقع، مغز در حالت پردازش داستان بهصورت تکهتکه عمل می کرد. سپس شرکتکنندگان چند روز بعد مجدداً برای بازخوانی داستان مشابهی دعوت میشدند، اما این بار بهجای اسکن مغزی، از شرکتکنندگان خواسته شده بود که قسمتهایی از داستان را که بهعنوان یک واحد جداگانه از داستان به یاد دارند علامت بزنند و سپس بخش بعدی را شروع کنند.
هنگامی که محققان تصاویر مغزی آزمایش قبل را با دسته بندی که شرکتکنندگان اینبار صورت خودآگاه روی داستان انجام داده بودند مقایسه کردند، متوجه شدند الگوی فعالیت و توقف در هر دو آزمایش یکسان است یعنی داستان هایی که فرد شنیده بود به صورت بخش بندی شده در مغز او ذخیره شده بود. داستانهایی که در تحقیق استفاده شدند، درباره وقایع روزانه بود. درواقع میتوان گفت، مغز ما با فرایندهای جهان پیرامونمان نیز بهعنوان یک داستان ارتباط برقرار میکند و آنها را به حافظه میسپارد.
مسیر همدردی در مغز
داستانها بخشهای مختلفی از مغز را درگیر میکنند. هنگامی که در حال خواندن یا شنیدن یک داستان هستیم، بخشهای زیادی از مغز ما فعال میشود که میتوان به بخشهای زیر اشاره کرد:
-
بخش شنوایی مغز جدید که صداها را توصیف میکند (اگر داستان بهصورت گفتاری بیان میشود)؛
-
تصویر و پردازش متن (اگر داستان را میخوانید)؛
-
تمام قسمتهای تصویری مغز (مثل زمانی که شخصیتها را در داستان تصور میکنیم)؛
-
و بخش احساسی مغز میانی.