مغز مشتریان را قلاب کنید، بررسی اصل ملموس و تصویری بودن در نورومارکتینگ
مقدمه:
در شماره های قبل و در سلسله مقالاتی، درباره نورومارکتینگ یا بازاریابیعصبی با هم صحبت کردیم و دیدیم نورومارکتینگ؛ بازاریابی مبتنی بر شناخت ذهن مشتری به کمک علوم اعصاب است و تلاش داریم با شناخت تکنیکهای اقناع و تأثیرگذاری، پیام مطلوب خود را به صورت مؤثر و ماندگار به مخاطب برسانیم تا در قلب و ذهن او نفوذ کنیم. در مقاله قبل هفت اصل مهم برای تحریک و درگیر کردن مغز قدیم مشتریان، یعنی محل اصلی تصمیمگیریهای خرید، را معرفی کردیم و درباره دو اصل “خودمحوری” و “تضاد” به صورت کامل صحبت کردیم. در این مقاله نیز به معرفی اصول دیگر خواهیم پرداخت تا بتوانیم مسیر فروش و متقاعدسازی را هموارتر کنیم.
اصل سوم: ملموس بودن( درک میکنم پس میخرم)
اجازه بدهید با یک مثال این اصل را بررسی کنیم. فرض کنید برای خرید یک ماشین لباسشویی به فروشگاه لوازم خانگی مراجعه میکنید. یکی از ماشین لباسشوییها به نظر شما جذاب است و از فروشنده درخواست میکنید توضیح بدهد. فروشنده به شما میگوید: “این ماشین لباسشویی دارای موتور توربوفَست و چرخش سه محوره لباسها است. همچنین مجهز به فیلتراسیون NF و بدنه مقاومی از جنس آلیاژی خاص است. علاوه بر این دارای سیوچهار مدل شستوشو و سنسور هشدار نانوسنس نیز میباشد.”
عجب توضیح سنگین و کاملی بود! اگر درباره محصولی با شما به این شکل صحبت شود آیا میتوانید به راحتی تصمیم به خرید بگیرید؟ مثال دیگری را با هم بررسی کنیم. تصور کنید در یک کلاس درس شرکت کردهاید و استاد درباره مسألهای به صورت زیر توضیح میدهد:
“برای مرتفع شدن این معضل، ما نیازمند استراتژیها منسجم و مبتنی بر مقیاسهای سنجهپذیر هستیم تا بتوانیم بخش ستادی را در مسیر بهبود مستمر همراه کنیم و در ویکندزهای موجود سازمان به دنبال شناسایی آپارچانیتیوزها باشیم!”
در صورتیکه در حال تحلیل و بررسی جمله فوق هستید و احساس میکنید متوجه منظور گوینده نمیشوید، کاملاً حق دارید. چون خود فرد هم احتمالاً نمیداند چه گفته است!
دو مثال فوق نشاندهنده نوعی از صحبت بود که برای مغز قدیم (بخش تصمیمگیرنده به ادامه یا قطع ارتباط) فقط و فقط یک معنی داشت: این ارتباط خطرناک است! بله خطرناک است، زیرا همانطور که در این مجموعه مقالات با هم صحبت کردیم، مغز قدیم در هر شرایطی که احساس کند باید کار جدیدی انجام دهد، انرژی بیش از حدی خرج کند یا شرایط موجود را درک نمیکند، به صورت ناخودآگاه احساس خطر میکند و مغز جدید و منطقی وارد ماجرا میشود که دیگر مثل مغز غریزی به این سادگیها پاسخ مثبت نخواهد داد و همه چیز را با دلیل و استدلال میخواهد بپذیرد. از طرف دیگر وقتی شما در ابتدای صحبت که لحظات طلایی تأثیرگذاری است (در مقالات گذشته توضیح دادیم) را از دست دادهاید به این معنی است که ادامه این ارتباط به سختی پیش میرود و مغز قدیم شما چون احساس ناامنی کرده است به دو روش اصلی خود برخورد میکند و یا آماده مبارزه و دفاع از خود در این موقعیت جدید میشود(اخم کردن مشتری، دستهبهسینه شدن، قطع ارتباط چشمی و سایر نشانهها) و یا از موقعیت فرار میکند( خروج از محل، بهانه آوردن برای عدم خرید و … ).
اصل سوم نورومارکتینگ برای تأثیرگذاری بر مغز قدیم، ملموس و قابل درک بودن پیام است یعنی آنچه شما بیان میکنید یا مینویسید، برای مخاطب هدف شما مبهم، گنگ یا غیرقابل درک نباشد. مراقب باشید با اعداد و ارقام پیچیده و ارایه حجم انبوهی از اسناد و اطلاعات در همان لحظات اول، مغز قدیم مشتری را نگران نکنید. پس برای اینکه این مغز قدیم شکاک و دیرباور را قانع کنیم، پیام ما جذاب است باید ویژگیهای زیر را در کلمات و جملاتی که استفاده میکنیم در نظر بگیریم:
آشنا و دوستانه
شفاف و غیرمبهم
باثبات و تغییرناپذیر
ساده و قابل تشخیص
به طور مثال، فروشنده ماشین لباسشویی اگر به صورت زیر برای مشتری توضیح میداد به احتمال زیاد نتیجه بهتری میگرفت:
“این ماشین لباسشویی دارای موتوری قدرتمندتر و سریعتر از مدلهای موجود در بازار است و به جای چهلوپنج دقیقه در بیست دقیقه کار شستوشو را نهایی میکند. همچنین به دلیل حذف شدن تسمه از داخل ماشین لباسشویی، لرزشهایی پر سرو صدایی که هنگام شستوشو تجربه کردهاید را دیگر نخواهید دید. علاوه بر این به دلیل جنس مقاوم و طراحی جدید بدنه، به لباسها در هنگام چرخش آسیب نمیزند. با توجه به جنسهای مختلف پارچهها و همچنین میزان لباسی که میخواهید در ماشین بریزید، میتوانید از این دفترچه راهنما نوع شستوشو را انتخاب کنید.”
و در نهایت این نکته را به یاد داشته باشید که گام پیش از ارتباط شناخت مخاطب است. شاید توضیحات ساده شما برای یک فرد، برای مخاطب دیگر باز هم پیچیده باشد. پس پیش از هرچیز باید به زبان و سطح دانش و اطلاعات مخاطب آگاه شوید، تا بتوانید ملموس و قابل درک پیام خود را برسانید.
اصل چهارم: تصویری بودن (شنیدن کی بود مانند دیدن)
مغز قدیم کاملا تصویری است. مغز خزنده ما یک موجود چهارصدوپنجاه میلیون ساله است و اولین مسیر ارتباطی که یافته، تصاویر بوده است یعنی یا از طریق حرکات بدن خود و یا از طریق کشیدن تصاویر روی سنگها با دیگران ارتباط برقرار میکرده است. فرض کنید در زمان غارنشینی میخواستید به قبیله خود بگویید یک موجود بزرگ و ترسناک دیدهاید که میخواهد به روستا حمله کند و نشان دهید راه فرار از کدام طرف است. بدون وجود هیچ زبان قابل پردازش، چگونه این پیام را ارسال می کردید؟ بر اساس تحقیقات، اعصاب بینایی که به مغز متصل شدهاند، چهل برابر سریعتر از اعصاب شنوایی که به مغز متصل هستند، واکنش نشان میدهند. به همین دلیل است، وقتی چیزی پیش روی شما ناگهان حرکت کند، بدون اینکه فکر کنید یک تکه چوب است یا مار، خود را عقب میکشید و تازه پس از چند لحظه بررسی میکنید این جنبده پیش روی شما چیست. از نظر منطقی و مغز جدید، در طبقه بیستم یک آپارتمان در وسط شهر احتمال مشاهده مار خیلی پایین است اما مغز خزنده شما خیلی خیلی محتاط است، پس اولین تصویری که از این حرکت در ذهن ایجاد شد، یک مار را تصویرسازی کرد. با توجه به سرعت پایین پردازش مغز جدید نسبت به مغز غریزی، ما در شروع ارتباطات به تصاویری که می بینیم اعتماد بیشتری داریم و بر اساس آن تصمیم به ادامه ارتباط میگیریم. با توجه به توضیحاتی که ارایه شد هرچقدر بیشتر و صحیح تر از دادههای تصویری استفاده کنید، در ارتباط موفقتر هستید. به طور کلی میتوان چهار گروه اطلاعات تصویری برشمرد که میتوانید در ارتباطات خود از آنها بهرهمند شوید:
الف) تصاویر سه بعدی متحرک:
خود انسان یک تصویر سهبعدی متحرک است. در واقع مهمترین تصویری که در آغاز ارتباط وجود دارد خود ما و زبان بدن ما میباشد. بههمیندلیل باید سعی کنیم رفتار، حالات چهره، نوع پوشش و هر فعالیت غیرکلامی که داریم صحیح و حسابشده باشد.( در مقالات قبل به موضوع زبان بدن پرداختیم و پیشنهاد میکنم دوباره مرور کنید).
ب) تصاویر سه بعدی ثابت:
خود محصول(در صورتی که یک محصول فیزیکی میفروشید) یا ارایه نسخه اولیه ای از محصول که مشتری بتواند درک واقعی از صحبت ها شما پیدا کند، بسیار مؤثر است.
ج) تصاویر دوبعدی متحرک:
تأثیر فیلم ها و انیمیشن ها بسیار بالاست. با توجه به اینکه در یک فیلم، نور، رنگ، تصویر و حرکت با هم ترکیب شدهاند، مغز قدیم مشتری به راحتی ارتباط برقرار میکند. فیلمی درباره کارکرد محصول، نظرات مشتریان، خط تولید و هر فیلم واقعی یا انیمیشن که بتواند در ذهن مشتری تصویرسازی کند برای تأثیرگذاری مفید خواهد بود.
د) تصاویر دوبعدی ثابت:
و درنهایت سادهترین گروه، تصاویر چاپی یا موجود در نمایشگرها هستند. اسلایدهای تصویری در هنگام ارایه نیز همین تأثیر را خواهند داشت. به همین دلیل حتما ژورنالی از محصولات به صورت چاپی یا الکترونیک (مخصوصاً اگر در حوزه پوشاک فعالیت دارید)، کاتالوگ، بروشور، راهنمای تصویری استفاده از محصول و هر تصویری که بتواند دیدگاه مشتری را به محصول شما واضحتر کند در مسیر متقاعدسازی مؤثر خواهد بود.
نتیجه گیری:
در مقاله قبل با دو اصل خودمحوری و تضاد آشنا شدیم و در این مقاله نیز با دو اصل ملموس بودن و تصویری بودن آشنا شدیم. مغز قدیم مشتری نیازمند استفاده از اصول و محرکه ایی است که در ابتدای ارتباط، به اعتماد اولیه خود برسد و اجازه دهد مسیر ادامه فروش و متقاعدسازی هموار شود و استفاده از اصول هفتگانه، کلید شما برای درگیر کردن مغز قدیم مشتریان است. در مقالات بعدی به ادامه بررسی این اصول خواهیم پرداخت و بیشتر به این مغز شگفتانگیز سفر می کنیم.